شیراز. پاره‌ای از گذشته‌ی تعبیه‌شده در اکنون که آن را بیشتر به پیشینه‌اش می‌شناسیم. مرور شیراز در شناخت مخاطب نامعمار و معمار همراه است با بیدار شدن غروری نیمه‌خفته. در ادراک اکثریت عام نامعمار، شیراز همراه است با هخامنشیان و کورش و داریوش و پاسارگاد و تخت جمشید و حافظ و سعدی، با همه‌ی دهان‌پرکنی‌هایشان. اقلیّت فرهنگ‌آشنای مدّنظر ما امّا شیراز را عمیق‌تر می‌شناسد، با سبک پارسی در معماری و عراقی در شعر و عراق در موسیقی مقامی، و با قوام‌الدین شیرازی و شاخه‌نبات حافظ و فرمانش به مطرب، که: پرده‌بگردان و بزن راه عراق. سعی این نوشته بر تفکیک این لایه‌هاست، اما در شیراز معاصر، نه استخر کهن.

اکنون شیراز از شهر مطنطن پیشااسلامی و پایتخت زند قرن‌ها بعد، بر خلاف مثلاً اصفهان جان‌دار، استحاله پیدا کرده‌است به شهری کم‌جان با شبکه‌ای از گل‌درشتی‌های متّصل به هم در روح و در پیشینه. گل‌درشتی‌هایی از جنس آرامگاه و کاخ و باغ و خانه و زیارت‌گاه و تفرّج‌گاه، شبکه‌ای باب میل توریسم معاصر ما. این نوشتار انگشت بر یکی از این لکه‌های معاصر می‌‌گذارد، رستوران هفت‌خوان، اثر مهرداد ایروانیان.

هفت‌خوان در تقاطعی اصلی‌فرعی، و بر زمینی مختلف‌الأضلاع قرار دارد که این اتفاق، راه را بر پرسپکتیو در پروژه می‌بندد و بر فرمی جان‌دار، هموار می‌کند. هفت‌خوان، همان‌طور که از نام ظریفش پیداست، گردهم‌آیی هفت رستوران و کافه است در هفت تراز ارتفاعی، با پوشش چندین سناریوی رستوران. از غذای ایرانی تا فرنگی تا فست‌فود، از رستوران تا کافه تا بوفه، از فضای بسته تا ایوان تا روباز. گذشته از بررسی کلیّت، تمرکز این نوشته از این هفت خوان اما بر پایینی‌ترین و شاید مشهورترین آن‌هاست، رستوران سنتی فرود.

پروژه در پیرنگ خود قصه‌ی جان‌داری تعریف می‌کند و به عنوان رسالت یک مکان تفریحی-تجاری، از پس جلب مخاطب عام به خوبی برمی‌آید. هفت‌خوان در فرم یادآور معماری‌ای نخراشیده، کومه‌ای، بی‌مقیاس، ایدری و حتی شاید دست‌کَند است که در دل پلاستیک متریال خود، روایتی صنعتی، فلزی، کهنه و زنگ‌زده را ارائه می‌کند، روایتی که گویی در لحظه‌ای یخ‌بسته، ژست گرفته تا مخاطب در موجودترین وضع، آن را مشاهده کند و در نهایت در مجاورت ضلع غربی بنا، در قالب ماشین ریسندگی خروجی می‌دهد. در ادامه خواهم گفت که چطور این ژست در داخل بنا نیز ادامه می‌یابد و تنها متوقف در چشم‌انداز بیرونی پروژه نیست. زیر این روایت صنعتی، خاکیِ بنا گاه در هیئت دیواری یک‌نفس تا بام، گاه در گفتگو با نعل‌درگاه‌هایی نخراشیده، و گاه در پیچشی یادآور استادیوم رفسنجان مرحوم میرمیران است.

تراز همکف پروژه از ورودی‌ شمالی و اصلی فضای دعوت رستوران همکف را در بر دارد، و از ورودی غربی و فرعی، راه ورود به نقطه‌ی اوج این هفت‌سُفره را در بر دارد.

رستوران سنتی فرود ایرانی‌ست، در روایت و در اتفاق. پروژه بی‌بهره از نظمی شبکه‌ای، در گسترده‌ی فضا لکه‌هایی شکل می‌دهد و سیرکولاسیون شناوری را در میان این لکه‌ها تعریف می‌کند. فرود برداشتی‌ست آزاد از تیپیکال فضای عمومی بسته‌ی ایرانی. در کف تپه‌هایی را برآورده، و در سقف با بر هم زدن ریتم تراز نامنظم، بین این دو برآمدگی و فرورفتگی سفره‌ای ایرانی را شکل می‌دهد، با دهن‌کجی‌ای عیان به تعریف نخ‌نما و ساده‌لوحانه‌ی رستوران سنتی، که خلاصه‌است در آجر و تخت و حوض و صنایع دستی و موسیقی‌ای که در نهایت منتهی‌ست به شش/هشت و شلوغی بیش از اندازه‌ی فضا. پروژه در فاصله‌ای انتقادی از این تعریف مرسوم موضع می‌گیرد و حتی تن به شکستگی ستون‌های نامنظم خود می‌دهد. حتی هورنوی برداشتی خودش را محدود به نور عمودی نمی‌کند و گاه موازی با سطح کف نور می‌تاباند. گویی در میانه‌ی طراحی، عاصی از این نُرم پرتکرار، طراح کاغذ نقشه را مچاله کرده و پروژه در همان سیّالیّت، در پناه رجزخوانی بیرون خود ژست گرفته‌است.

تمامی این روایت را اما نمی‌توان در ادامه‌ی آن خشونت و دریدگی بیرون دانست. این لطافت فصل بعدی آن جبّاریّت است، اما نه ادامه‌ی معنی‌دار آن.