در باب نقد[1] مری مک لئود[2] ترجمه احسان حنیف
[1] On Criticism [Criticism of Place: A Symposium], Places, 4(1), 1987, pp: 4-6.
[2] Mary McLeod
پیش از بحث در مورد دسته بندی ها و تکنیک های به خصوص مرتبط به تحلیل مکان های عمومی به عنوان ماهیت هایی در تقابل با ساختمان های شخصی، نخست باید این سوال را مطرح کنیم: آیا هدف ما از نوشتن نقد، ارائه تشریح یا توضیحی بر محیط ساخته شده است یا در این کار به دنبال اهدافی «ابزاری»[1] یا «اپرتیو»[2] بوده و درواقع می خواهیم در محیط ساخته شده تغییری ایجاد کنیم؟ تفاوت های میان نقد «اپرتیو» و نقد «تشریحی»[3] همیشه هم دقیق و مشخص نبوده، زیرا حتی وقتی تلاش داریم، کاملاً بیطرف و ابژکتیو به مسئله نگاه کنیم، باز هم ارزش ها و پیش فرض هایی را در کارمان دخیل می کنیم که به روش ها و نتیجه گیری های تحلیل هایمان رنگ دیگری می بخشند. هم چنین به شکلی متناقض، آن تحلیل هایی که به نظر بی طرفانه ترین تحلیل های ممکن می آیند، می توانند در خدمت اهداف سیاسی عمل کنند.
دیگر سوال مرتبط به این مسئله ابژکتیو بودن انتقادی این است: آیا نقد باید با ابژه تحقیق به مثابه رویدادی ایستا و ثابت در زمان برخورد کند یا باید ابژه خود را «در»[4] زمان بررسی کند؟ در چارچوب تعابیر زبانشناسانه، این مسئله به انتخاب میان دو رویکرد «درزمانی»[5] و «همزمانی»[6] بازمی گردد.
نقد تشریحی
بیشتر نقدهای ادبی، از نوع تشریحی هستند. هدف سنتی نقد ادبی (خواه «نقد نوِ»[7] حالا دیگر قدیمی را در نظر بگیریم، خواه رویکردهای تازه تر ساختارگرا و پساساختارگرا را) درواقع تشریح یا تفسیر یک اثر هنری (اگرچه مسلماً اجزاء آن اثر هنری را از هم تمیز می دهد) برای مخاطبی عمومی تر است. بیشتر منتقدین دانشگاهی، از هرگونه ادعایی مبنی بر شکل دهی به جریان های ادبی، اجتناب می کنند؛ درواقع ابژکتیویته یا [دستیابی به] حقیقت، ادعایی دروغین محسوب می شد، تا اینکه پساساختارگرایی خودِ ارزش را به چالش کشید.[8]
به استثناء منتقدین مارکسیستی چون «گئورگ لوکاچ»[9]، مکتب فرانکفورت پیش از جنگ جهانی دوم و حتی نمونه های متاخرتری چون «ریموند ویلیامز»[10]، «فردریک جیمسون»[11]، «ادوارد سعید»[12] و «تری ایگلتون»[13]، بیشتر نقدهای موجود در حوزه ادبیات رویکردِ «هم زمانی» را دنبال میکرده اند (با یک برهه در زمان سروکار دارند) و به شکلی ناخودآگاه این گونه بوده اند. هم «نقد نو» و هم رویکردهای ساختارگرا بر تحلیل خود متن تاکید دارند. این روش ها مسائل مرتبط به «حیث التفاتی»[14] هنری، شرایط اجتماعی و پارامترهای اقتصادی را «در براکت قرار می دهند»[15]، مگر آنکه آنها در فعلیت اثر ادبی آشکار شده باشند. ما می گوییم که «نقد نو» به دنبال معنای یک متن بوده و ساختارگرایی به دنبال چگونگی این معناداشتن است؛ اما هر دو هم چون پساساختارگرایی، از پرسش در مورد، چرایی، چیستی یا چگونگی به وجود رسیدنش، خودداری می کنند. موضوع علیت، درواقع یعنی تکامل تاریخی، در اینجا نادیده گرفته شده است.
بالعکس، به ندرت به معماری در چارچوب رویکرد هم زمانی پرداخته شده است. در نوشتارهای معماری نزدیک ترین مثالی که میتوانم بگویم هم راستا با تحلیل های «نقد نو» قرار می گیرد، نوشته های «کالین روو»[16] و به خصوص جستار او با عنوان «ریاضیات ویلای ایده آل» هستند.[17] البته ساختارگرایی و نشانه شناسی، یعنی مطالعه نشانه ها، حامیان خود را در معماری دارند، اما به جز دو کتاب «چارلز جنکز»[18]، بیشتر نوشته های این حوزه به رویه های نشانه شناسی پرداخته اند تا آنکه ساختمان ها درواقع چگونه معنی و دلالت پیدا می کنند.[19] کاربرد تحلیل های همزمانی در مورد فضاهای عمومی، (خواه فرمالیستی باشند و خواه نشانه شناسانه) حتی نادرتر هم بوده است.
بنابراین، به نظر اگر نقدی تشریحی بر معماری داشته باشیم، این نقد باید عمدتاً بیشتر «درزمانی» باشد تا «همزمانی»؛ یعنی باید بیشتر به تکامل ابژه بپردازد تا آن را به عنوان رویدادی ثابت در نظر بیاورد. در حقیقت تا به امروز شیوه معمول تر نقد معماری (تاریخ) هم همین بوده است. با توجه به درهم تندیگی پیچیده موضوعات اجتماعی، اقتصادی و تکنیکی دخیل در تولید هر ساختمان بزرگ-مقیاسی، جداکردن ابعاد فرمی در معماری از شرایط تاریخی آن تقریباً غیرممکن است. معماران بالعکسِ نویسندگان و هنرمندان، معمولاً برای آفرینش اثر نیاز به یک کارفرما دارند و در نتیجه پیوندهای مستقیم تری با بازار دارند. به علاوه همان طور که «آلن کولکوهون»[20] اشاره کرده است، طبیعت معنای معماری خودش نیاز به خودآگاهی نسبت به وضعیت معماری و آگاهی از تغییر دارد.[21] در زبان نوشتار با یک فرهنگ واژگان جهان شمول و اتفاق نظری عمومی و فارغ از زمان، بر سر معنای این واژگان روبروییم؛[22] اما فرم معماری تعریفی از معنا را ضرورت می بخشد که به شدت چندگانه و پیوسته درتغییر بوده و ارتباط بسیار نزدیکی با متن و زمینه دارد.
نقد «اپرتیو»
به طور خلاصه، تلاش نقد «اپرتیو» نه صرفاً بر تشریح روند تکامل معماری، بلکه هم زمان بر اثرگذاری روی آن است. «مانفردو تافوری» در کتاب «نظریه ها و تاریخ معماری»[23] تعریف کامل تری از این نقد ارائه می دهد:
«نقد اپرتیو» به طور معمول یعنی، تحلیلی از معماری (یا به طور کلی از هنر) که به جای جستجویی انتزاعی، به دنبال طرح ریزی برای یک گرایش پوئتیکال دقیق است، گرایشی که ساختارهایش پیش بینی شده و از تحلیل های تاریخی مشتق شده که در چارچوبی برنامه ای تحریف و پایان بندی شده اند.
نقد اپرتیو در این معنایش، بازنمودی از نقطه تلاقی تاریخ و طرح ریزی است. در حقیقت می توان گفت نقد اپرتیو، با «فرافکندن»[24] تاریخ گذشته به سوی آینده، برای آن طرح ریزی می کند. این نقد برای تاییدپذیری نیازی به اصولی انتزاعی نداشته و هر بار خودش را براساس نتایج به دست آمده [از نو] ارزیابی می کند؛ درعین حال نیز افق نظری اش سنت ابزارمندی و پراگماتیستی است.[25]
به دلیل تعداد معمارانِ فعال به عنوان منتقد و هم چنین وابستگی بسیار منتقدین به معماران (به خاطر ترسیمات پروژه ها، دسترسی به فضاهای خصوصی خانه ها، عکس های داخلی و غیره)، احتمالاً بیشتر نقدهای معماری، اپرتیو هستند. در این مورد از نظریه پردازان بزرگ عصر روشنگری می توان به کسانی چون «جی. اف بلوندل»[26]، «لوژیه»[27]، «لودولی»[28] و «کواترمره دو کوینسی»[29] از احیاگران گوتیک به کسانی چون «پیوجین»[30]، «راسکین»[31] و «موریس»[32] از نسل اول مورخان جنبش مدرن به کسانی چون «زیگفرید گیدیون»[33]، «نیکولاس پوزنز»[34] و «آلبرتو سارتوریس»[35] و از منتقدین بحث برانگیز معماری معاصر میتوان به کسانی چون «رابرت ونچوری»[36]، «آلدو روسی»[37]، «راب کریر»[38] و «ماوریس کولوت»[39] اشاره کرد.
تافوری در تعریف خود، نقد اپرتیو را متضمن نگاهی تاریخی گزینشی (درزمانی) نسبت به معماری می داند که هر مرحله از سیر تکامل منطقی خود را براساس سیر توسعه موردعلاقه مورخ طی می کند. با این حال، به عقیده من اگرچه در این رویکرد متعهدانه، گنگ و نامشخص شدن روش شناسی اتفاق معمولی است، اما نقد اپرتیو می تواند هر کدام از دو رویکرد «درزمانی» یا «همزمانی» را در پیش بگیرد. نقد اپرتیو معیارهای کلی را برای طراحی و قضاوت کردن به استقرار می رساند؛ این نقد نه از طریق یک خط تاریخی گزینشی بلکه از طریق استانداردهای معماری «خوب» و «بد» می خواهد به نتیجه برسد.
کتاب «پیچیدگی و تضاد»[40] ونچوری را می توان از دسته نقدهای اپرتیو مبتنی بر رویکرد همزمانی دانست؛ ترجمه ای متعهدانه از «نقد نو» به زبان معماری (آنچه «پلگرینو داسیرنو»[41] به زیرکی «یادگیری از تی. اس. الیوت»[42] می خواند). هم چنین میتوان به «معماری شهر»[43] آلدو روسی هم اشاره کرد که به خاطر مفهوم «گونه» تا میزان زیادی به روش های ساختارگرایانه وابسته است.[44] از نقدهای اپرتیو مبتنی بر رویکرد «درزمانی» علاوه بر آثار کلاسیک جنبش مدرن، یعنی «فضا، زمان و معماری»[45] و «پیشروان طراحی مدرن»[46]، به آثار متاخرتر و و متنوعی چون رساله پدیدارشناسانه «آلبرتو پرز-گومز»[47] یعنی «معماری و بحران علم مدرن»[48] و دفاعیه پست مدرن چارلز جنکز، یعنی «کلاسیسیسم پست-مدرن: سنتز نو و معماری امروز»[49] هم می توان اشاره کرد. بی شک، بخش اعظم نقد اپرتیو نقش قدرتمندی در شکل دهی به تاریخ معماری داشته است؛ اینکه آیا رویکردهای کنونی بتوانند هم چنان به شکل دهی تاریخ معماری ادامه دهند و اینکه آیا طبیعت اثرگذاریشان اتفاق مطلوبی محسوب می شود یا خیر، مسائل بیشتری را در پی می آورد.
نقد تشریحیِ مکانها
دقیقاً همان طور که هر نقد تشریحی بر معماری، به جای یک رویکرد همزمانی، به رویکردی درزمانی نیاز دارد، به نظر برای هر تحلیلی در تلاش برای تشریح طبیعتِ یک مکان نیز بررسی نیروهای تاریخ ضروری می نماید. البته اما در فاکتورهای مولد یک مکان عمومی نسبت به ساختمانی با طراحی شخصی، تفاوت هایی وجود دارد. یکی از آشکارترین این تفاوت ها نقش «حیث التفاتی» هنری به عنوان مسئله ای در تقابل با نیروهای کلی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، در تعیین فرم است. توضیحات تاریخی در مورد ساختمان های منفرد، معمولاً به بحث در مورد نیات معمار، طرح های پیشین و خط سیر کاری [او] به منظور استقرار پارامترهایی می پردازند که او را به این طرح رسانده اند. درحالی که انگیزه های فردی اغلب با اتفاقات اجتماعی و اقتصادی متعادل می شوند، به طور کلی، رویکرد تک نگارانه (به نظر من بیش ازحد) بر ملاحظات زندگینامه ای تاکید دارد. در نقد فضاهای عمومی، ناگزیر این تعادل واژگون می شود. به طور معمول در تشریح طبیعت یک مکان و تکاملش در زمان، قوانین مالیات، قوانین منطقه بندی و الگوهای همسایگی نسبت به نیات طراح نقش قدرتمندتری ایفا می کنند. درواقع، مورخ/منتقدِ مکان های عمومی به اجبار باید ورای ابعاد مولد آگاهانه عمل کند تا نقش روابط سیاسی و اجتماعی آگاهانه در تلاش برای استقرار علیت یا ساختارهای حاکم را کمرنگ کند. مثلاً درحالی که ممکن است طرح پیاده روها، ساختمان ها یا حتی توده سازی کلی بلوک های شهری با مشوق های مالیاتی، قواعد منطقه بندی یا نیات یک طراح به خصوص نسبتی داشته باشند، روش الحاق اجزاء متنوع یک بافت شهری یا اینکه این اجزاء چگونه یک کل را شکل می دهند، به اتفاقات و پیشامدهای مختلف بازمی گردد. برای درک ارتباطات میان این بخش ها، نه تنها به دیدگاهی تاریخی، بلکه به دیدگاهی هم نیاز هست که توجهش به ورای انگیزه های آشکار موضعی در قبال روابط میان نهادها و خود فرآیندهای مولد باشد.
نقد اپرتیو مکان ها
نقد اپرتیو یک مکان عمومی نیز با نقد اپرتیو یک ساختمان شخصی تفاوت دارد. دومی، به امید سرکوب فرمی از عمل چه در خود معمار و چه در دیگر فعالین این حوزه، به دنبال محکوم کردن یا حمایت از اثر یک معمار یا یک گرایش طراحی به خصوص است. بخش اعظم روزنامه نگاری معماری کنونی، در این دسته بندی جای می گیرد. بالعکس، نقد اپرتیو یک مکان عمومی، هم چون نقد تشریحی یک مکان عمومی نمی تواند آن چنان راحت بر مکاتب و سبک های شخصی تمرکز کند، بلکه در عوض باید با طیف گسترده تری از مسائل روبرو شود؛ مسائلی که پیشتر ذکرشان رفت (اعمال ساختمانی قوانین منطقه بندی، نهادهای شهری و روایط فرهنگی و تولید در فراگیرترین تعبیرشان). مسئله اثرگذاری در اینجا، ترغیب به ایجاد یک بهسازی نهادی و نه شخصی است. [در اینجا] تاثیر به مسئله دشوارتر و ذاتاً سیاسی تری تبدیل می شود.
در ارجاع به آنچه پیشتر آمده، همین نکته باعث طرح این مسئله می شود که آیا نقد ابزاری نوشتاری در قالب تاریخ نگاریهای گیدیون و پوزنر اکنون در متن بهبود اوضاع قلمرو عمومی، اثرگذار هست یا خیر. اگر هدفمان کنش باشد، آیا دیگر رویکردهای متنوع تر (روزنامه نگاری با تصویرپردازی انتقادی تر، مستندسازی تلویزیونی، سخنران پردازی و اثبات کردن مسائل در جلسات استماع عمومی و مطرح کردن پیشنهادات دیگری برای منطقه بندی)، استراتژی های انتقادی موثرتری برای ایجاد تغییر خواهند بود یا خیر؟ در مورد این نکته، عده قلیلی به تاریخ هایی باور دارند که آشکارا آنقدر مجادله آمیز هستند که براساس ساختارهای اعتقادی پیشنهادی خودشان عمل کنند. درعوض، حرکت های اپرتیوِ مستقیم تر با دخیل کردن مخاطبین بیشتر و برقراری رابطه ای مستقیم تر با فرآیندهای مولد، شاید تنها ابزارهای موثرِ موجود برای شروعِ به تعبیر تافوری «طرح ریزی تاریخ» باشند.
نهایتاً می خواهم به سوال اصلی خودم بازگردم که آیا نقد باید تشریحی باشد یا ابزاری. درحالی که به باور من فضا برای نقد مبتنی بر کنش وجود دارد، من قویاً نیاز به نقد به مثابه تشریح و توضیح/تاریخ را تصدیق می کنم. استراتژی های اپرتیو همیشه دارای طبیعتی اصلاح گرایانه بوده و خردخرد و تدریجی پیش می روند، مگر آن که آنها را نیز با درکی گسترده تر از معماری در رابطه با نیروهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جهانی، تغذیه کنیم. به باور من، اگرچه ممکن است هیچ حقیقت تاریخی مطلقی وجود نداشته باشد، اما تنها تلاش برای رسیدن به چنین درکی می تواند محدوده های موثری را برای فراهم آوردن پاسخ هایی فوری تر، پراگماتیک تر و اپرتیوتر در اختیارمان بگذارد.
[1] instrumental
[2] Operative
[3] explanatory
[4] in
[5] diachronic
[6] synchronic
[7] New Criticism
[8] دیکانستراکشن این پیش فرض را زیر سوال می برد که پشت یک متن معنایی بنیادی یا حقیقتی وجود دارد. تعریفی که ژاک دریدا از مفهوم difference ارائه می دهد، این مسئله را مطرح می کند که نه تنها زبان یک difference تولید شده، یعنی تقابل هایی تمایزبخش است، بلکه معنا هم همیشه “به تاخیر افتاده است” (deferred). برای مقدمه ای در باب دیکانستراکشن رجوع کنید به:
Jonathan Culler, On Deconstruction: Theory and Criticism after Structuralism (Ithaca: Cornell University Press, 1982)
Christopher Norris, Deconstruction: Theory and Practice (London and New York: Methuen, 1982)
[9] George Lukacs
[10] Raymond Williams
[11] Fredric Jameson
[12] Edward Said
[13] Terry Eagleton
[14] intentioanlity
[15] Bracket out
[16] Colin Rowe
[17] Colin Rowe, The Mathematics of the Ideal Villa and Other Essays (Cambridge, MA: The MIT Press, 1976), pp. 1-27.
[18] Charles Jencks
[19] دو کتابی که چگونگی به کار گیری نشانه شناسی در نقد معماری را بررسی کرده اند این دو هستند:
Geoffrey Broadbent, Richard Bunt, and Charles Jencks, eds. Signs, Symbols and Architecture (New York: John Wiley and Sons, 1980);
George Baird and Charles Jencks, eds. Meaning in Architecture (New York: Braziller, 1969).
[20] Alan Colquhoun
[21] Alan Colquhoun, “Historicism and the Limits of Semiology,” in Alan Colquhoun, Essays in Architectural Criticism: Modern Architecture and Historical Change (Cambridge, MA: The MIT Press, 1981), pp. 129-51.
[22] اخیراً، نشانه شناسان و زبان شناسانه، با تاکید بر طبیعت ناپایدار معنا و عوض شدن بی پایانش، این تعریف از معنا را نیز به چالش کشیده اند.
[23] Theories and History of Architecture
[24] Project
با توجه به متن و چارچوب معنایی میتوان آن را به “پروژکت کردن” یا “طرح اندازی کردن” نیز ترجمه کرد. اما تعریف دقیق این تعبیر و ارتباط آن با مفهوم روانشاسانه “فرافکنی” را در متن به طور دقیق میتوان متوجه شد. (م.)
[25] Manfredo Taafuri, Theories and History of Architecture (New York: Harper and Row, 1976), p. 141.
[26] J. F. Blondel
[27] Laugier
[28] Lodolo
[29] Quatremere de Quincy
[30] Pugin
[31] Ruskin
[32] Morris
[33] Sigfried Giedion
[34] N. Pevsner
[35] Alberto Sartoris
[36] Robert Venturi
[37] Aldo Rossi
[38] Rob Krier
[39] Maurice Culot
[40] Complexity and Contradiction
[41] Pellegrino d`Acierno
[42] Learning From T.S.Eliot
[43] Architecture of the City
[44] در: Architecture of the City (Cambridge, MA: The MIT Press, 1982)
آلدو روسی هیچگاه تلاش نکرد این تعاریف از گونه را به عنوان ماهیتی پیوسته با تحلیل مارکسیستی اش از تحولات و تغییرات اقتصادی، به آشتی برساند.
[45] Space, Time and Architecture
[46] Pioneers of Modern Design
[47] Alberto Perez-Gomez
[48] Architecture and the Crisis of Modern Science
[49] Post-modern Classicism: The New Synthesis and Architecture Today
جهت دسترسی به اصل مقاله:
https://placesjournal.org/assets/legacy/pdfs/on-criticism-mcleod.pdf