در سال 1347 جمعی از سرشناس ترین شخصیت های حوزۀ ادبیات، یعنی کسانی چون داریوش آشوری، هوشنگ ابتهاج، بیژن الهی، بهرام بیضایی، اکبر رادی، نصرت رحمانی، محمدعلی سپانلو، رضا سیدحسینی و … دور هم جمع شدند تا «کانون نویسندگان ایران» را به عنوان زیرمجموعه ای از «انجمن جهانی قلم» تأسیس کنند. اولین و اصلی ترین بیانیۀ آنها در متنی تحت عنوان «دربارۀ یک ضرورت» منتشر شد. 49 نفر امضاکنندۀ این متن، دور هم جمع شده بودند تا با همۀ حواشی و ماجراهای پیرامون کار این کانون، بر یک مسئله تأکید کنند؛ ضرورت «نقد»[1]. آنها به دنبال باز کردن مسیرهای نقد بودند تا از آن طریق با گسترش مرزهای اندیشه قدرت دوباره ای پیدا کنند. درواقع اعضاء کانون فهمیده بودند که بدون امکان نقد، چیزی برایشان باقی نمی ماند.
فارغ از روش و مسیر انتخابی کانون نویسندگان، با توجه به میزان اثرگذاری این جریان باید گفت، اعضاء کانون ضرورت بسیار مهمی را درک کرده بودند. اگر آنها به اهمیت مسئلۀ نقد پی نبرده بودند، حدود ده سال بعد، نمی توانستند رویداد عظیم «ده شب» را ترتیب بدهند. خود درک این مسئله، اینکه با کمک نقد می توان مرزهای اندیشه را گسترش داد در بطن خود حاوی این نکته است که «نقد» باعث افزایش قدرت ما به عنوان موجوداتی صاحبِ اندیشه می شود. پس «نقد» باید مسئلۀ هرروز ما باشد.
در این مورد وقتی حوزۀ معماری را با حوزۀ کاری کانون نویسندگان، یعنی ادبیات، مقایسه می کنیم، متوجه تناقض بزرگی می شویم. در معماری از یک طرف حوزه نقد حوزه بازی می شود که در آن هر فرد عامه ای می تواند نظر خود را در مورد هر فضایی بهراحتی بیان کند. از طرف دیگر هم می بینیم نقد حرفه ای تر حوزۀ معماری هنوز نتوانسته به قدرت و استحکامِ نقد در حوزه ای چون ادبیات برسد. امروزه نقدهای معماری ما حتی اگر از چارچوب تعریف و تخریب صِرف فراتر روند، باز هم عموماً یا فقط بر موضوعاتی چون مسائل عملکردی و زیست محیطی متمرکزند یا اگر به سمت تحلیل های عمیقتر زیبایی شناسانه می روند، به جز ارجحیت های فردی خودِ منتقد هیچ ملاک و معیاری ندارند. این ضعف را باید ضعفی دوگانه دانست که به یک دلیلِ ریشه ای واحد بازمی گردد؛ عدم درک درست از ضرورت «نقد» در معماری. این مسئله، حتی تا درون فضاهای دانشگاهی ما هم نفوذ پیدا کرده است؛ جلسات داوری که در سطوح مختلف بدون شکلگیری هیچگونه گفتگویی برگزار می شوند، یا حتی جلسات درسی که در آنها استاد به عنوان متکلم وحده، با معرفی یک کتاب محدود و برگزاری یک امتحان رسمی، هیچ مجالی برای شکلگیری اندیشه در دانشجو باقی نمی گذارد. به این ترتیب است که کمتر پیش می آید تفکر انتقادی اصیلی در افراد این حوزه شکل گرفته و به تبع آن نقد معماری و جایگاه معمار تا این حد ضعیف می شود.
تنها راه ممکن برای برطرف کردن این ضعف بزرگ در معماری، گسترش مرزهای نظری معماری است. این تلاش، هم می تواند مطالعه و تحلیل دوبارۀ معماری سنتی ایران به منظور ارائۀ نظریه های تازهتر را دنبال کند و هم انتقال و بسط نظریه های معماری مطرح در فضای معماری جهان را؛ اما پیش از هر چیز باید در کل جامعۀ معماری «ضرورت نقد» احساس شود. پس نقد اول، باید نقد بر خود جامعۀ معماری ایران باشد چراکه نهایتاً هیچ کس به جز افراد خود یک جامعه نمی توانند موجب قدرت یا ضعفش شوند. باید از طریق جریان های مختلف همزمان با گسترش مرزهای نظریۀ معماری، تلاش کنیم این ضرورت احساس شود تا شاید کندوکاوهای هر چند کمرنگ یک دهۀ اخیرمان در حوزۀ «نقد معماری»، یک دهه دیگر به بار بنشینند.
[1] این مرامنامه بر بنیان دو اصل اساسی شکل گرفته بود، دفاع از آزادی اندیشه و دفاع از منابع صنفی اهل قلم. باید تأکید کرد اعضا کانون سیاست را از ادبیات جدا نمی دانستند، به همین دلیل هدف صنفی «امکان نقد» را در راستای هدف سیاسی اش می دیدند. رجوع کنید به «دربارۀ یک ضرورت»، اولین مرامنامه کانون نویسندگان ایران.