از نقشه‌ای ناتمام برای افتادن به جان زمین تا بندبازی روی طناب تجربهگرایی[1]

نقدی بر پروژه اقامتگاه ماجرا (هرمز 2)، دفتر معماری زاو

کاوه منصوری؛ دکتری مرمت و پژوهشگر معماری روستایی ایران


چند ماهی از انتشار رسمی پروژه اقامتگاه ماجرا (حضور در هرمز 2) توسط تیم طراحان و بناکنندگان “زاو” می‌گذرد. مجموعه‌ای که به گفته طراحان‌اش اقامتگاهی فرهنگی است که توسط بخش خصوصی فعال در حوزه فرهنگ و در پی دعوت گروه‌های هنری منطقه و با سرمایه‌گذاری خصوصی به منظور توانمندسازی ساکنان بومی هرمز صورت گرفته است. نوشته پیش رو تلاش دارد تا با بازخوانی ادبیات نظری طراحان و بررسی ابعاد مختلف پروژه، نکاتی از پروژه را برجسته‌تر سازد که یادگیری آن‌ها برای رویه‌های مشابه، ضروری است. به همین منظور، نخست گزاره‌هایی از مبانی نظری پروژه را با استناد به نوشته «گروه طراحان» پروژه[2] مورد بازبینی قرار می‌دهیم.

  • ماجرا به روایت اهالی زاو[3]

پروژه «ماجرا» بخشی از ایده «حضور در هرمز» است که از سال 1394 آغاز شده است و بر اساس رویکرد طب سوزنی شهری، نقطه‌های کوچک را در شهر تحریک می‌کند و با وصل کردنشان به هم در طول زمان جریان تغییر و گفتگو را راه می‌اندازد تا صدای مردم جزیره شود. گروه طراحان با طرح این سئوال که «چه چیزی به نفع من است و چه چیزی به نفع همه!؟» معماری را حلقه اتصال و میانجی میان گروه‌های مختلف- از حکومت و قدرت و صاحبان سرمایه تا طبقات اجتماعی- می‌دانند که این ظرفیت را دارد تا بین منافع غالباً متناقض این گروه‌ها، امکان توافقی برای همزیستی ایجاد کند تا با تامین منافعشان تاب‌آوری بیشتری پیدا کرده و راه هم‌زیستی‌شان هموارتر گردد.

شاید از همین روست که گروه طراحان، به دنبال مداخله‌ای هستند که ضمن ارائه الگویی برای سکونت در بستر تاریخی و طبیعی پروژه، مشکلات اجتماعی و اقتصادی را کمتر کند. قدوسی و همکارانش، با نقد دو دیدگاه رایج که یکی کیفیت (تاثیرگذاری) را فدای کمیت (اعداد و ارقام) کرده و دیگری فقر را دراماتیزه کرده و به بهانه بکر بودن محیط طبیعی، خواهان حفظ وضع موجود و در نتیجه گرفتن شانس پیشرفت از مردم محلی هستند، به دنبال راهی دیگر هستند که با واقع‌گرایی و بکارگیری منابع موجود، پاسخ مناسب‌تری به نیازهای ساکنان داد.

گروه طراحان با صورت‌بندی مفهوم مشارکت در قالب سه گروه ذی‌نفع پروژه (‌گروه‌های هنری بندرعباس به عنوان مالک زمین، تهرانی‌ها به عنوان طراح و سرمایه‌گذار و هرمزی‌ها به عنوان همراه و شریک)، روابط درونی و بیرونی مشارکت‌گنندگان پروژه را بیان کرده و معتقدند در پروژه ماجرا چنین رابطه‌ای به کمک معماری بین گروه‌ها برقرار شده است. از نظر ایشان، آزاد کردن جزیره برای دسترسی طبقه متوسط شهرهای مختلف ایران و جذبشان به این مقصد، اگر بدون سوء مصرف منابع طبیعی انجام شود، می‌تواند هم به خرج منابع مالی بیشتر در جزیره و درآمدزایی مردم محلی کمک کند و هم الگوی مناسبی را برای تولید طبقه متوسط در جزیره ارائه دهد. برای رسیدن به بهینه اجتماعی در ایران که سال‌هاست منابع اقتصادی ملی صرف اهداف سیاسی و ایدئولوژیک شده است بالا بردن تولید ناخالص داخلی در هر کنش اقتصادی نخستین اولویت است و هر پروژه معماری که این هدف را دنبال کند عاملیت اجتماعی نیز پیدا خواهد کرد.

از دید گروه طراحان، مهم‌ترین نکات پروژه ماجرا این چنین است: ساخت ارزان (که به لحاظ اقتصادی به سود کارفرماست)،  اختصاص سهم بیشتری از بودجه ساخت به نیروی کار محلی (در برابر مصالح گرانقیمت که به سود مردم محلی است و ضمناً با آموزش مهارت‌های ساختمانی جدید به آن‌ها موجب توانمندسازیشان می شود)، سناریو و سازمان فضایی منعطف و ضدضربه در برابر آینده (که می‌تواند نیازهای پیش‌بینی‌نشده را تامین کند، این به سود کارفرما و جزیره است)، استفاده از مصالح و نیروی کار ایرانی (که هزینه‌های حمل و ساخت را پایین می‌آورد و مولد است و باعث بالا بردن تولید ناخالص ملی می‌شود). هدف این پروژه بنا به گفته اهالی زاو، مشارکت مردم و اعتمادسازی است و بومی‌های هر منطقه باید بتوانند در برابر مداخلاتی که به ضررشان تمام می‌شود مقابله کنند. بنا به مانیفست پروژه، «ماجرا» به منظور هماهنگی با طبیعت جزیره و پایداری زیست‌محیطی، به شکل گنبدهای ساخته شده به روش ابرخشت نادرخلیلی، خرد شده و مقیاسی انسانی دارد. گنبدهای ابرخشتی، مثل آب انبارهای قدیمی موجود در شهر، فرمی ساده و آشنا برای مردم هستند که با استقرار مجموعه در زمین پست، هرچه بیشتر از تسلط به آدم‌ها پرهیز می‌کند و هژمونی قاطع پروژه‌های بزرگ را نفی می‌کند.

طراحان زاو با بهره‌گیری از ایده نادر خلیلی در بکارگیری خاک، گنبدهای ابرخشتی ریز و درشتی را طراحی کرده و ساخته‌اند و معتقدند استفاده از این شیوه، به دلیل آسانی آموزش و دردسترس بودن فناوری ساخت، نیروهای غیرمتخصص جزیره را به نادر خلیلی‌ها مبدل کرده یا خواهد کرد. زاو، از پروژه خود با نام «آماس زمین» یاد می‌کند که خاک مورد نیازش را بدون تخریب محیط زیست از دانه‌های ماسه‌ای لایروبی اسکله هرمز تامین کرده و با تورم زمین، اقامتگاه را شکل داده است؛ مجموعه‌ای با مرزهای نامعین که می‌تواند پاسخگوی نیازهای پیش‌بینی‌نشده باشد. از نظر دست‌اندرکاران پروژه، عواملی همچون خودبسندگی، عدم حمل و نقل مصالح در جزیره‌ای دور و کوچک، پایداری اقتصادی و ارزانی و استفاده از مصالح بازگشت‌پذیر، روش حاضر را به گزینه‌ای مناسب برای ساخت‌و‌ساز زیست محیطی بیرون حریم 70 متری دریا تبدیل کرده‌است؛ اگرچه همانطور که شیگرو بان می‌گوید هیچ نوعی از ساختن نمی‌تواند کاملاً زیست‌محیطی باشد. مشاور زیست‌محیطی پروژه هم برای تصفیه فاضلاب و استفاده از آن در آبیاری گیاهان و تولید کمپست از زباله‌های خوراکی برای استفاده در باغچه تمهیداتی اندیشیده است که به کاهش تنش‌های زیست‌محیطی پروژه خواهد انجامید.

زاو بر این موضوع تاکید دارد که اقامتگاه ماجرا یک آرزوی معمارانه نیست، بلکه فرم آن حاصل یک فرآیند است و «تحقیق برای طراحی» را دنبال کرده و استراتژی‌های مربوط به تولید ناخالص داخلی، توانمندسازی جامعه محلی و زمین آن را شکل می‌دهند. به این منظور فضای هژمونیک معماری خرد شده تا با مقیاس قابل‌درک برای مخاطبان شکل «بافت» محله را پیدا کند. در قدم بعد واحدهای فضایی برای استقرار در طبیعت به شکلی ارگانیک سازماندهی شده‌اند و خطوط مدور توپوگرافی هرمز و فرم گنبد، که به واسطه آب‌انبار برای مردم آشناست، به دانه‌های فضا شکل داده‌اند و هماهنگی با منظر، خط آسمان کالبد این طرح را کامل کرده است. پرداخت فضایی و رنگ، از مسیرهای آبرفتی کوه‌ها پس از باران الهام گرفته است. این محله بدون حصار و بدون مرز، همچون میدان (field) ارگانیکی است که مرکز محله، میدان و کوچه دارد و قرار است کانون تعاملات هرمزی‌ها، بندری‌ها، بازدیدکننده‌های ایرانی و مهمانان خارجی باشد، و مردم هرمز در کوچه‌پس‌کوچه‌هایش از اثر خود در پروژه برای مهمانان بگویند و گفتمان سرحدی آرام آرام کمرنگ شود و جای خود را به رابطه افقی و برد- برد بدهد.

  • ماجرا از منظر دیگری

روز نخستی که پروژه «ماجرا» را در میانه پروژه‌های منتخب جایزه معمار 1399 دیدم، به نوشتن درباره‌اش ترغیب شدم. پروژه‌ای متفاوت (از منظر معماری) از آنچه عموما در گستره آثار معماری سرزمینی می‌بینیم که طراحان‌اش بر بهره‌گیری از الگوهای بومی، تکنیک ساخت خلاقانه، ساده و ارزان، پایداری زیست محیطی، اجتماعی و اقتصادی و از همه مهم‌تر بر ایجاد کنشگری اجتماعی از طریق شکل‌دهی به فضای مصنوع و جلب مشارکت عمومی تاکید دارند. کلونی جذاب و رنگینی از 200 گنبد ریز و درشت که در بخش غربی جزیره هرمز با فاصله‌ای حدودا 70 متری از دریا، بر ساحل ماسه‌ای نشسته‌اند و رو به سوی دریا دارند.

پروژه ساختار جذابی دارد و بی‌توجه به بستر استقرارش، هم‌نشینی دلنشینی از احجام مدور و رنگ‌بندی پرکنتراست را ارائه می‌دهد. به تبعیت از کارکرد پیش‌بینی‌شده، ساختار پروژه از عرصه‌های مختلف خصوصی، عمومی، خدماتی، اداری و تاسیساتی تشکیل شده است. چنین ساختاری، آشکارا نشان‌دهنده تمرکز طراحان بر ایجاد مجموعه‌ای یکپارچه است که ضمن تامین نیازهای گردشگران ورودی، ماهیت نسبتا خودبسنده‌ای از خود را به ناظران القاء می‌کند. گویی سکونتگاهی به یکباره از خاک جزیره سربرآورده و یا آنطور که طراحان‌اش بیان ‌می‌کنند؛ آماس کرده است. پروژه، سازماندهی فضایی جالبی دارد. برخی از گنبدها، تک افتاده و برخی دیگر، از طریق فضاهای مفصل، به یکدیگر متصل شده‌اند تا عرصه‌های خصوصی و عمومی را پیوند زنند. رنگ‌های گرم و پرکنتراست گنبدها، از خاک‌ رنگین جزیره الهام گرفته شده و نه تنها در نماهای بیرونی که در درون فضا و بر روی کفسازی و دیوارهای داخلی امتداد یافته‌اند؛ رویکردی معمول برای ارتباط درون و بیرون؛ اما نه در قالب امتداد فرم یا پلان که صرفا با بهره‌گیری از عنصر رنگ. این رنگ حتی در کفسازی معابر ارتباطی پروژه نیز دیده می‌شود.

معابر با توجه به شیب زمین، دارای عوارضی مصنوعی هستند که عموما از طریق پله‌های سراسری، سطوح مختلف سایت را به یکدیگر متصل کرده و به مثابه درنگ‌گاهی پیش‌بینی‌نشده، جایی برای نشستن، گپ و گفت دوستانه، لَخت شدن و نظاره دریا را فراهم آورده است. تا اینجا همه‌چیز جذاب و دلفریب است؛ جزیره‌ای زیبا و بکر، ساحلی رنگی و احجام برآمده از زمین که قرار است عرصه خوشی‌های چند روزه میهمانانش باشد و حتما اینگونه نیز خواهد بود. اما بیایید از چند منظر دیگر به «ماجرا» نگاه کنیم.

  • «ماجرا» و بوم‌گردی

در سال‌های اخیر و با افزایش ثروت عمومی بین طبقه متوسط و شکل‌گیری الگوهای جدیدی از سفر که بر لذت تجربه‌گرایی تمرکز یافته است، همپا با نمونه‌های مشابه در کشورهای دیگر، گونه جدیدی از گردشگران پدید آمده‌اند که به اکوتوریست‌ها یا طبیعت‌گردها معروف‌اند. این قشر با تمرکز بر زیبایی‌های محیط طبیعی، به تفرج و سیاحت در این عرصه‌ها پرداخته و به مدد شبکه‌های اجتماعی، به معرفی آنها به عموم مردم می‌پردازند. از جنگل‌های ارسباران در آذربایجان و تمام امتداد جنگل‌های هیرکانی در نواحی شمالی تا دشت‌های سوزان و رمل‌های بی‌انتهای لوت و البته نوار ساحلی جنوبی و حتی روستاهای بکر و منحصربفرد کشور، از جمله مقاصد محبوب این گردشگران بوده است. در طی دهه گذشته، با افزایش شتابان این رده از گردشگری از یک سو و ضعف در امکانات زیرساختی محیط‌های طبیعی و روستایی، موج جدیدی از عرصه‌‌های خدمات گردشگری در کشور پا گرفت که بوم‌گردی نامیده شد.

بوم‌گردی، برگردان واژه Eco-lodge بر گونه‌ای از گردشگری تاکید دارد که:

  • در محیط طبیعی شکل گرفته ‌است و پیوندهای آشکاری با محیط زیست، اکوسیستم و عناصر مستقر در آن دارد؛
  • بر پایه امکانات کالبدی بوم پدید آمده و اصیل‌ترین و بکرترین الگوهای معماری منطقه را بازنمایی می‌کند؛
  • بر پایه تعاملات فرهنگی- اجتماعی جامعه میزبان و گردشگران قرار دارد و هدف آن، نقل و انتقال فرهنگی شکل گرفته است؛
  • آورده مالی مناسبی را در اختیار جامعه میزبان قرار می‌دهد تا با بهره‌گیری از اقتصاد گردشگری، به رشد و توسعه ساختارهای فرهنگی- اجتماعی و زیست معیشتی خود پرداخته و از این رهگذر، مولفه‌های کیفی زیست خود را ارتقاء دهند؛
  • با رفع تبعیض و ایجاد عدالت اجتماعی، فرهنگی و افتصادی، موقعیت کسب‌وکارهای کوچک و خانوادگی را در برابر نظام‌های سرمایه‌داری و بنگاه‌های بزرگ (اعم از آژانس‌های گردشگری، هتل‌ها، سیستم‌های حمل و نقل و …) ارتقا بخشند.

در واقع بوم‌گردی‌ها، «نه نقشه‌ای برای افتادن به جان زمین» که محلی برای پاسداشت ارزش‌های فرهنگی جوامع بومی و کاهش خطرپذیری محدوده‌های طبیعی در برابر سیل گردشگران انبوه و ناآشنا به ارزش‌های اکولوژیکی، تاریخی، زیست‌محیطی، فرهنگی، تاریخی و… بود. بررسی بیش از 40 اقامتگاه بوم‌گردی و حضور میدانی نویسنده و همکارانش در بیش از 70 روستای تاریخی هدف گردشگری در سراسر کشور، نشان می‌دهد علیرغم وجود آیین‌نامه‌ها، دستورالعمل‌ها و پایش‌های مدیریتی در حوزه بوم‌گردی، تا رسیدن به نقطه مطلوب فاصله زیادی داریم. بی‌توجهی به مسائل فرهنگی- اجتماعی جامعه میزبان، فقدان عدالت اجتماعی و اقتصادی، کمی‌نگری و نگرش صرفا اقتصادی به مقوله گردشگری، آلودگی و تخریب محیط‌زیست، تغییر ساختار اقتصادی و تعارضات داخلی جامعه میزبان، کیفیت نازل بوم‌گردی‌ها و خدمات ارائه شده در آنها و… تنها بخشی از کوه یخ آسیب‌های توسعه کمی بوم‌گردی در کشور طی یک دهه گذشته بوده ‌است. اما نکته پیچیده موضوع، حضور هر سه عامل گردشگر، جامعه میزبان و ارگان‌های دولتی و خصوصی در مقام عامل آسیب‌رسان به ماهیت فرهنگی و زیست‌محیطی طبیعت‌گردی و بوم‌گردی است.

با تطبیق پروژه زاو در هرمز و آنچه گفته شد، می‌توان نسبت «ماجرا» و مقوله بوم‌گردی را مورد ارزیابی قرار داد. بر پایه تعریف رسمی بوم‌گردی در نزد وزارت میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی، «ماجرا» علیرغم استقرار در محیط طبیعی، نه یک اقامتگاه بوم‌گردی بلکه مجموعه‌ای رفاهی و گردشگری است. مجموعه‌ای که به نظر می‌رسد بصورت عامدانه میان سه مقوله بوم‌گردی، بوتیک‌هتل و هتل معلق مانده و از هر کدام، مفاهیمی را با خود حمل می‌کند. «ماجرا» آنچنان که طراحان‌اش بیان کرده‌اند در تلاش برای کاهش اثرات زیست‌محیطی پروژه، از امکانات تاسیساتی معاصر بهره می‌گیرد. اما آنچه در گفته طراحان پروژه بدان اشاره نمی‌شود؛ فاصله پروژه از خط حریم ساحلی، امتداد پروژه در عرصه‌ای بکر و قطع درختان در محل سایت به منظور احداث مجموعه گردشگری، انقطاع کالبدی و فرهنگی- اجتماعی از بستر سکونتگاهی هرمز و تمرکز بر سودآوری اقتصادی برای سرمایه‌گذاران آن است که اساسا در تضاد با مفاهیم زیست‌محیطی و بوم‌گردی است.

از سوی دیگر، «ماجرا» نه در قلب بافت تاریخی یا محدوده زیستی جامعه انسانی هرمز، که در گوشه‌ای انزوا آمیز از جریان سکونت جزیره قرار دارد. بومیان حاضر در «ماجرا» در آن اسکان ندارند، بلکه کارمند مجموعه‌ای هستند که بعد از اتمام شیفت کاری خود به خانه بازمی‌گردند و ماجرای آن روزشان تمام می‌شود. پس در چنین فضایی، اساسا تعامل فرهنگی و اجتماعی- آنچنان که هدف برنامه‌ریزان توسعه بوم‌گردی بوده است- شکل نمی‌گیرد و گردشگر نه به عنوان مهمان خانه‌های بومی، که همچون میهمان هتل، به خود رها خواهد شد. البته شاید این موضوع از نظر گروهی از منتقدان نقطه مثبت ماجرا تلقی شود، اما هر چه هست، بوم‌گردی تعریفی مشخص دارد که اصل آن بر پایه تعامل فرهنگی و نه رابطه اقتصادی است. این موضوع از دریچه‌ای دیگر نیز برای مسائل اقتصادی پروژه صادق است.

  • «ماجرا» و باهم‌ دویدن

پروژه حاضر در محدوده‌ای بکر و منحصربفرد از عرصه‌های ملی کشور قرارگرفته است. هرمز جزیره‌ای است که سابقه گردشگری انبوه در آن به زحمت به دو دهه گذشته می‌رسد. پیش از این، هرمز برای عموم چندان شناخته شده نبود. با شکل‌گیری جریان گردشگری تجربه‌گرا و شناخته شدن جزایر قشم، هنگام، هرمز و … به عنوان مقاصد جدید توریستی، جامعه انسانی ساکن این جزایر با حجم انبوهی از گردشگران مواجه شدند. فقدان مجموعه‌های زیرساختی در این مناطق (مجموعه‌های رفاهی، اقامتی، پذیرایی، خدماتی و…) از یک سو و درآمد قابل انتظار از ارائه این خدمات به گردشگران، سبب شد تا فرآیند شتابان توسعه اقامتگاه‌های بوم‌گردی در این جزایر آغاز شود، بگونه‌ای که امروز تنها در قشم و هرمز بیش از 40 مجموعه بوم‌گردی فعال وجود دارد که اغلب توسط بومیان و با تبدیل سکونتگاه‌های موجود به مجموعه‌های گردشگری فراهم شده‌اند. با رشد جمعیت گردشگران طی این مدت، چرخه اقتصادی جدیدی بوجود آمده است که درآمد حاصل از آن با ایجاد شغل‌های مستقیم و غیرمستقیم در اختیار جامعه میزبان قرار گرفته است.

به نظر می‌رسد «ماجرا» این‌گونه نیست. «ماجرا» را طراحانی غیربومی طراحی کرده‌ و اهالی هرمز نه برای خود و در میان سکونت‌گاه‌شان، که برای دیگری و در جایی دورتر از بافت زیستی جزیره ساخته‌اند. در جایی که حضور اهالی بومی در آن محدود به شیفت‌های کاری است. جایی که حضور برنامه‌ریزی‌شده و ماشینی بومیان، ضمن اینکه کمترین موقعیت را برای تعامل واقعی آنها با جامعه گردشگر پدید خواهد آورد، علیرغم عنوان جذاب «باهم دویدن»، بومیان جزیره در این با هم بودن، دویدن و انتفاع مالی، جایگاه چندانی نداشته و در بهترین حالت نیروهای خدماتی مجموعه گردشگری جدید خواهند بود. اگرچه بهره‌گیری از نیروی کار بومی و آموزش آنها به عنوان یکی از محاسن پروژه قلمداد می‌شود، اما آیا این شیوه، امری معمول و رایج در گذشته و امروز نیست؟ مگر نه این است که سکونتگاه‌های تاریخی همواره توسط مردم و خارج از اراده شاهان و کارفرمایان ریز و درشت ساخته ‌شده‌ و در این آموزش مدام، تکنیک‌های ساخت و شیوه‌های پرداخت فضا، سینه به سینه به دست اهالی امروز نایبند، فورگ، اورامان، لافت و هرمز رسیده است! اینجاست که به نظر می‌رسد باید این پرسش‌ها را از طراحان پروژه داشت که چه کسانی با هم دویده‌اند یا قرار است بدوند؟ و اقامتگاه ماجرا دقیقا به چه نیازی از مردم بومی پاسخ می‌دهد و موقعیت ذی‌نفعان محلی پروژه دقیقا چیست؟ اگرچه موضوع مشارکت مردم در مانیفست پروژه و از خلال قاب‌های طراحی شده دوربین مورد تاکید واقع شده است، اما به نظر می‌رسد درک میزان و روند مشارکت اهالی بومی نه در زمان ساخت مجموعه (به عنوان کارگران ساختمانی) و نه در زمان بهره‌برداری (به عنوان کارمندان خدماتی)، که در تاثیرگذاری و تاثیر‌پذیری دوسویه «ماجرا» و بومیان هرمز در فرآیند زمان‌مند پیش‌‎روی پروژه و نیز رابطه بومیان جزیره و میهمان سرزده هرمز قابل ارزیابی خواهد بود. باید منتظر ماند و نتیجه را دید.

 نکته دیگر «ماجرا»، وجود کارفرمای منتفذ، غیربومی و البته دوستدار فرهنگ و هنر پروژه است که توانسته است در ژئوپارک قشم و در میان بکرترین جزایر خلیج فارس و در جایی که حفاظت حداکثری از محیط زیست و گونه‌های گیاهی، جانوری و … نخستین و مهمترین قانون آن است، عرصه چندهزار متری را ابتیاع کند. فارغ از چگونگی روند این موضوع که مورد بحث و انتقاد گسترده حامیان محیط‌زیست کشور واقع شده است – و نگارنده از صحت و ثقم آن خبر دقیقی ندارد- حضور حامیان مالی و سرمایه‌گذاران خارجی (خارج از جامعه بومی) به سبب تفاوت‌های آشکار در ماهیت، اهداف و رویکردشان، چندان به نفع جامعه میزبان نبوده و نیست. موضوعی که دلیل آن را می‌توان در اهمیت منفعت اقتصادی پروژه برای سرمایه‌گذاران و بهره‌گیری حداکثری از منابع موجود به منظور تضمین دوره بازگشت سرمایه‌گذاری نسبت داد.

پس به نظر می‌رسد سه ضلع پیکره «ماجرا» که به ظاهر قرار بوده با هم بدوند، نه تنها در عرض هم نیستند بلکه اتفاقا جامعه محلی، تنها، نظاره‌گرِ دویدن کارفرما و طراحان پروژه است. لازم به یادآوری است که این موضوع به معنی دراماتیزه کردن فقر و تقدس‌بخشی به آن نیست. از نظر نگارنده، مطالبه‌‎گری برای طراحی اصولی و زمینه‌گرا، به معنی حفظ وضع موجود و در نتیجه گرفتن شانس پیشرفت از مردم محلی نیست، بلکه همان‌گونه که اهالی زاو می‌اندیشند، نگارنده نیز معتقد است با واقع‌گرایی، شناخت مسائل جدی‌تر و بکارگیری منابع موجود می‌توان با احترام بیشتر به ساختارهای بومی، پاسخ مناسب‌تری به نیازهای ساکنان جوامع بومی و گردشگران داد. در چنین رویکردی، تجربه‌ درست فدای تجربه‌گرایی صرف نخواهد شد و شاید اگر توانستیم و درست طراحی کردیم، «نقشه ناتمام‌مان برای افتادن به جان زمین» به نقشه‌ای تمام و کمال برای پاسداشت آن بدل خواهد شد.

  • ماجرا و ساختار معماری

کلونی رنگین از فرم‌های مدور که براساس دیاگرام‌های پروژه و به زعم طراحان از آب‌انبارهای بستک الهام گرفته شده است، آشکارا یادآور روستای بارگدان در سیستان ‌و‌ بلوچستان است. اما فارغ از این شباهت، این پرسش بنیادین مطرح می‌شود که نسبت طرح معماری-که ادعای زمینه‌گرایی دارد- در تناظر عین به عین با فرم یا کالبد موجود چیست؟ و شعاع این ایده‌پردازی چه دامنه‌ای را پوشش می‌دهد؟ پرسش‌های دیگری نیز به یکباره در ذهن متبادر می‌شوند؛ اینکه چرا معماران و طراحان پروژه، آب‌انبارهای بستک را که در فاصله‌ای بسیار دورتر از سایت پروژه و در محدوده اصلی سرزمینی قرار داشته و اساسا الگویی متمایز از آنچه در آب‌انبارهای قشم و هرمز و … دیده می‌شود، به عنوان کانسپت طرح خود معرفی کرده‌اند؟ جایگاه سکونتگاه‌های بومی هرمز و ساختار معماری‌شان در مطالعات پروژه چه بوده است؟

به نظر می‌رسد پروژه برای اثبات خود نیازی به کانسپت‌های فرمال نداشته و اساسا چنین ارجاعی نه تنها بار جدیدی به پروژه نیافزوده است بلکه حتی روند ادراک آن را توسط متخصصان گمراه‌کننده‌تر ساخته است. چرا بستک؟ و چرا ایگلوهای اسکیموها و مقابر مدور اتروسکی نه!؟ لذا به نظر می‌رسد این ارجاع نه نشأت گرفته از روند طراحی پروژه، بلکه منتج از مبانی نظری متاخری است که بعد از اتمام روند طراحی و صرفا به عنوان مانیفست ژورنالی پروژه و معرفی آن به عنوان محصولی زمینه‌گرا و دوستدار بوم به دیاگرام‌های پروژه اضافه شده است.

موضوع دیگر، اصالت تکنیک ساخت پروژه است. به فرض قبول ارجاعات فرمال گنبدهای تیزه‌دار به الگوهای مشابه در معماری حاشیه خلیج فارس، پرسشی دیگر مطرح می‌شود. نسبت الگوی معماری تاریخی و تکنیک‌ها و مصالح ساختمانی چیست؟ به عبارت بهتر، اگر طراحان پروژه بهره‌گیری از الگوهای معماری بومی را زمینه اصالت ساختار معماری می‌دانند، می‌بایست به این نکته توجه کنند که معماری سرزمینی و بومی هر منطقه، در سنتز و رابطه‌ای اساسی و آشکار میان مصالح دردسترس، سنت‌های معیشتی و شرایط اقلیمی شکل گرفته، پالایش شده و غنا می‌یابند و از این رو، تکنیک‌های بومی، همچون الگوهای فضایی عرصه‌های مصنوع، اثر انگشت منحصربفرد هر منطقه زیستی است. در چنین تعریفی، معماری بومی سعی در قرابت حداکثری با زمینه خود و تلاش برای دستیابی به آسایش محیط بهره‌برداران خود است و اگرچه این تلاش نتیجه صددرصدی ندارد، اما به سوی آن میل می‌کند.

به گفته طراحان، در ساخت گنبدهای «ماجرا» از شیوه «سندبگ» بهره گرفته شده است. تصاویر حین اجرا، بخشی از این روایت را تا آنجا که دیواره گنبدها در حال ساخت است تایید می‌کند، اما سقف تیز گنبدها، نه به شیوه مذکور که با بهره‌گیری از رابیتس و سیمان پوشیده شده است. به عبارت بهتر، اصالت شیوه‌ای که خودِ استفاده از آن در زیست بوم هرمز موضوع سئوال است، با اجرای ناقص تکنیک سندبگ زیرِ سئوالِ دیگری است. به زعم نگارنده، استفاده از هر نوع شیوه ساخت متمایز از الگوهای بومی – و در اینجا سندبگ- در پروژه‌هایی که اصالت خویشتن را در زمینه‌گرایی و توجه به بوم تعریف می‌کنند، تناقضی اساسی است. این موضوع زمانی بیش از پیش اهمیت می‌یابد که نگاهی به شیوه‌های ساخت‌وساز ابنیه بومی منطقه نشان‌دهنده استفاده از سنگ‌های مرجانی و ملات گل‌آهک (و در دوره‌های معاصرتر ملات گچ) است. به نظر می‌رسد بهره‌گیری طراحان از تکنیک «سندبگ» نادر خلیلی در ساخت ابنیه اقامتگاه ماجرا، از یک سو از عدم شناخت آنها از معماری بومی منطقه و یا بی اعتمادی‌شان به تکنیک‌های ساخت و ساز تاریخی حکایت دارد و از سوی دیگر، علاقه قلبی طراحان پروژه را به تجربه‌گرایی صرف و ارائه نمونه‌ای وطنی از تکنیک محبوب و جهانی‌شده سند‌بگ نشان می‌دهد. اما فارغ از این گزاره‌ها، اجرای ناقص و بهره‌گیری از حجم انبوه سیمان و جعل ساختار سندبگ در بخش‌های فوقانی گنبدها، ماهیت زیست‌محیطی پروژه را – که در مانیفست طراحان ارائه شده است- با چالش‌های جدی مواجه می‌سازد.

  • جمع‌بندی

پروژه «ماجرا» مجموعه‌ای از تناقض‌های مدام با روکشی جذاب از احجام، رنگ‌های الوان و مفاهیم زیبای قرضیاست. پروژه‌ای که اگرچه برای گردشگر عام، فضایی خاطره‌مند و تجربه‌گرا ارائه می‌دهد، اما تناقض‌های موجود در ایده و عمل، آن را به نمونه‌ای مناسب برای یادگیری آنچه نباید در محیط‌های بکر و محدوده‌های زیست تاریخی انجام داد، تبدیل کرده است. ماجرا اولین یا آخرین تلاش معماران برای تغییر ساختار محیط بکر طبیعی به منظور توسعه‌‌ نخواهد بود. اما درک آموزه‌های آن برای ما، به سبب شتاب گرفتن حضور گسترده معماران در محیط‌های روستایی و طبیعی به منظور انجام پروژه‌های عام‌المنفعه یا خصوصی ضروری است. آنچه در این میان حائز اهمیت است، فاصله گرفتن از اصالت تجربه‌گرایی محض و تفکر در ماهیت روابط پیچیده انسان و محیط و لزوم احترام به ساختارهای شکل‌گرفته در روند تاریخی سایت‌هایی ‌است که موضوع مداخله هستند. چه این سایت، باغی تاریخی در کالبد شهری مثل تهران باشد و چه عرصه‌ای به ظاهر خالی در هرمز. معماری ریشه‌های تاریخی خود را در سنتزی مدام از روابط ساکنان و بستر طبیعی گرفته و بر آن تاثیر می‌گذارد. از این رو، شایسته است که در مواجهه با بستر تاریخی و طبیعی، محتاط‌تر از آنچه دوست داریم گام برداریم تا آنچه را که هنوز به تمام و کمال نشاخته‌ایم، به واسطه خطوط دو بعدی و دیاگرام‌های کامیپوتری دستخوش تغییرات عمده نسازیم. پروژه «ماجرا» این نکته را به ما می‌آموزد که معماری می‌تواند و ضروری است تا ورای احجام رنگارنگ و دیاگرام‌های پیچیده، ساده و در عین حال پاسخده باشد و آنچه را در مانیفست طراحان بیان می‌شود، به کمال ارائه دهد.


[1] اصطلاح «نقشه‌ای ناتمام برای افتادن به جان زمین» عنوان مانیفست پروژه است که در وبسایت زاو ارائه شده است.

[2] علیرغم تاکید عضو موسس شرکت مهندسی طراحان و بناکنندگان زاو بر رعایت حقوق فردی طراحان پروژه در هر نوشته‌‌‍ای ، نام طراحان کلیدی طرح، در وبسایت رسمی “زاو” دیده نمیشود. بنابراین مراد از “گروه طراحان” در این نوشته، ارجاع به کلیه طراحان، معماران و متخصصانی است که در طراحی و اجرای این پروژه به ایفای نقش پرداخته‌اند.

[3] این بخش از نوشته، از مانیفست پروژه برگرفته شده است و در نوشتن آن سعی شده است، مفاهیم و استنباط فردی دخالت داده نشود.