شوماخر: بحران در آموزش معماری و جدا شدن از حرفه مندی
تام ریونسکرافت[1]، 9 جولای 2019
ترجمه مریم طراویان
از زمان درگذشت زاها حدید در سال 2016، پاتریک شوماخر مدیریت معماران زاها حدید را بر عهده داشته است. او با انتقاد از آموزش معماری، مدارس را به قطع ارتباط با دنیای واقعی متهم کرده و مدعی است که بسیاری از اساتید از موقعیت هایشان در جهت ترویج برنامه کاری خود استفاده می کنند. «نتیجه آموزش مدارس معماری «بدون برنامه تحصیلی» این است که دانش آموزان با رزومه ای فارغ التحصیل می شوند که تنها شامل یک طرحی نباشد تا بتواند نیازهای لازم برای ورود به شرکت ها را در رقابت کنونی برآورده کند».
او در نوشته خود تحت عنوان «سیزده نظریه در زمینه بحران دانشگاهی معماری» در فیس بوک، از آموزش معماری به مثابه هنر خالص و عدم آموزش مهارتهای مورد نیازِ معماری به دانش آموزان در مدارس انتقاد کرد. شوماخر نوشته: «مدارس معماری همانند مدارس هنر بدون هیچ برنامه تحصیلی فعالیت میکنند. براین اساس آموزش معماری از حرفه ای بودن و حقایق جامعه جدا شده است و نیاز دارد به عنوان دستورات واقعی کارفرما (خصوصی یا عمومی) بیان شود».
«کثرت اساتید بدون کار حرفهای»
به گفته شوماخر، بخشی از مشکل این است که تعداد اساتید معماری با تجربه کافی در حرفه معماری به میزان لازم نیست. او معتقد است که کسانی که تدریس میکنند از مدارس برای اهداف خود استفاده میکنند: «اساتید زیاد و فاقد کار یا تجربه حرفهای، از استودیوهای طراحی در مدارس معماری به عنوان ابزاری برای مشاغل عمدتاً شخصی خود استفاده میکنند».
او معتقد است که نتیجه چنین روش آموزشی این است که دانشجویان قادر به تولید طرح های کارآمد نیستند. «رزومه های دانشجویان پس از پنج سال تحصیل ممکن است حتی شامل یک طرح نباشد که حداقل استانداردهای مورد نیاز برای شرکت در رقابت امروزی را برآورده کند.»
روش تدریس فعلی در دهه 1980 منطقی به نظر می رسید
شوماخر می نویسد که شکست فعلی آموزش معماری ناشی از شکست در تغییر سیستم هایی است که در دهه 1980 عمل می کردند. او نوشته «الگویِ تنوعِ بی حد و حصر آزمایشیِ» فعلی باید به «یک الگوی یکپارچه برتر» تبدیل شود، که باید طراحی پارامتریک باشد. «الگویی که ما به دنبال آن هستیم، پارامتریک گرایی است، پاسخِ نظم به چالش های اجتماعی و فرصت های فنآورانه از محاسباتمان که شبکه اجتماعی پسا فوردیسم[2] را توانمند ساخته است».
خلاصه ای از نظرات شوماخر در خصوص بحران آموزش معماری:
این مسئله یک بحران جهانی است و تنها با دانشگاه ها قابل حل نیست، زیرا از هم گسیختگی و سردرگمی رشته ما را منعکس می کند. روش غالب آموزش و پرورش فعلی-روش تنوعِ بی حد و حصر از سعی و خطاها- باقی مانده ای ناهمگن از دوره پس از بحران و پایان مدرنیسم است، زمانی که این رشته تحصیلی مجبور بود هم اندیشی روش های جدید را پیش ببرد.
بحران زمانی برطرف خواهد شد که دنیای معماری، یکبار دیگر، به الگویی مسلط و یکپارچه همگرا شود که اجازه تحقیقات فزاینده، کاربرد جهانی و سپس قانون گذاری را می دهد، درست همان طورکه مدرنیسم در قرن بیستم به دست آمد. تنها از طریق همگرایی، یک برنامه تحصیلی جدید و مشترک پدیدار می شود، که بر اساس آن، تلاش های تحقیقاتی جمعی و مکمل می تواند یک تفاوت واقعی برای توسعه از بهترین روش جدید جهانی از کار حرفه ای و خلاق ایجاد کرد.
الگویی که ما به دنبال آن هستیم، پارامتریک گرایی است؛ پاسخی منظم به چالش های اجتماعی و فرصت های فنآورانه از محاسباتمان که شبکه اجتماعی پسا فوردیسم را توانمند ساخته است. این الگو هیچ رقیب پیروزی ندارد و به اندازه کافی پخته شده است تا به بهترین روش جهانی تبدیل شود.
روش آموزشی فعلی، در طول دوره اولیه، در AA و کلمبیا[3] بسیار موثر بود و در واقع سبب ایجاد عناصر الگوگرایی در دهه 1980 شد و در دهه 1990 و اوایل دهه 2000 توسعه آن را به عنوان مسیر جدید و مناسب پیش رو گذاشت. طراحی و تحقیق یکپارچه و جمعی محقق شد و با عمل آغاز به کار کرد. با این حال برخلافِ تحولِ موفقِ باوهاوس[4] در طی دهه 1920، تبدیل سازمانیِ لازم از مدل مدرسه هنر به یک مدل مدرسه علمی صورت نگرفت.
چرخههای متعددی از نوآوری وجود دارد. کار خلاق، تحقیقات و فرهنگ گفتمان، حاصل از الگوهای آموزشی و شخصیتی در میانه چرخه باید با ابتدای چرخه بسیار متفاوت باشد؛ ما دیگر در مرحله الگوی جدید نیستیم. بر این اساس فرهنگ و الگوهایمان باید سازگار شوند. فرهنگ مدرسه AA را می توان راه اندازی کرد اما نمی توان متعهد شد که پیشرفت می کند و از طریق الگو کار می کند. مشکل این است که نقش اصلی AA در دهه 80 و دهه 90 زمانی محرکِ تقلید جهانی از فرهنگِ خود شد که این روش هایِ کاری مانعِ پیشرفت بیشتر شدند.
عدم سازگاریِ سیاسی با پسا-فوردیسم نیز مانعی ایجاد کرد: بحران مالی سال 2008 ، پسرفت سیاسی و رکود اقتصادی تا کنون از چیرگیِ الگوگرایی جلوگیری کرده است، درست همانطور که بحران 1929 فاشیسم[5] و جنگ جهانی دوم مدرنیسم را عقب راند. تب و تاب سیاسی در مورد تراکم شهری، اختلاط در برنامه دهی و نوآوری های صرفاً نمونه ای، مزایای رقابتی پارامتریک گرایی را مسدود کرده و پیشرفت را به عقب می اندازد. این شرایط زمینه ای، برداشت اقتباسیِ تاریخی از رشته و فرهنگِ تدریس مان را مبهم می سازد.
[1] Tom Ravenscroft
[2] Post-Fordism
[3] Columbia
[4] Bauhaus
[5] fascism